سفارش تبلیغ
صبا ویژن
www.mahdiblog.com
جشنواره بزرگ وبلاگ نویسی مهدویت

چشم براه

گل تقدیم شمااسعد الله ایامکمگل تقدیم شما

مولود کعبه کنون ولی ماست

شاه جهان ولی خدا علی ماست.

ای حاجیانی که به دور کعبه طواف میکنید

قلب و دل جان کعبه ،علی ، ولی ماست.

نامش را به مسلمانی میبرند و از او درباره پیغمبرش میشنوند.از نمازش میگوید واز روزه اش. از وضو و تیممش.از قران و اذانش. دوست نامسلمانش از او درباره شیعه و سنی میپرسد.....

سنی است. خدایا این از کجا میداند. چه جوابی تحویلش بدهم. نگاهی به او میاندازد و میگوید گروهی میخواستند ولایت خدا را از نبی به یک جنگجوی ساده بسپارند و از جانب پیغمبر دروغ بستند.ولایت خدا فقط مختص نبی است ان هم با مرگش تمام میشود. انها جاعل ولایتند و مطرود.

دوست رفت چون نمیدانست ولایت چیست ؟ ولایت اسکناس است که جعل شود؟ دارد چه شکلی میشود؟

او ماند و ذهن خودش.

میدانست علی جنگجو نبود. پسرعم پیغمبر ،کاتب قران،همسر زهرا،پدر حسنین و مسلمان اول علی بود.ان موقع که قریش دشمنی جز محمد نداشت،یاور محمد بود که علی بود. ان موقع که محمد برای جهاد سرباز نداشت ،سرباز محمد بود که علی بود. ان موقع که محمد را در بستر میخواستند بکشند،حافظ جان محمد بود که علی بود.

محمد دست علی را بالا میبرد رو به همه ی همراهانش"من کنت مولاه وهذا العلی مولاه" صدای تکبیر و هلهله بلند شد.چون خدا به محمد گفته بود

«یا اَیُّهَا الرَّسُولُ، بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللّه ُ یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ؛ ای پیامبر، آنچه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده، ابلاغ کن و اگر ابلاغ نکنی رسالت او را نرسانده ای، و خداوند تو را از شر مردم حفظ خواهد کرد»

 و وقتی که اعلام کرد امد که«اَلْیَومُ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الاِسْلامَ دینا».

اری همانطور که خدا خواست؛ انکه ولی خدا و جانشین محمد بود علی بود.

رفت سراغ دوستش و به او گفت :از شیعه پرسیدی باید از علی بدانی.

 خب علی کیست؟

ان موقع که اسلام متولد شد،اگر علی نبود اسلام نبود.


نوشته شده در چهارشنبه 89/9/3ساعت 9:0 عصر توسط منجی نظرات ( ) |

ای بی نشانه که خدا را نشانه ای.....داغ دل یاس

چه کس میداند که بعد فاطمه،علی چه کشید؟؟؟؟

یا فاطمه(س)


نوشته شده در شنبه 88/3/9ساعت 7:18 عصر توسط منجی نظرات ( ) |

 

دخترک 8 ساله بود، اهل کرمان. موقع بازی در کوچه بود که با اتومبیلی تصادف کرد. ضربه آنقدر شدید بود که به حالت کما و اغما رفت. حال زهرا هر روز بدتر از روز قبل می شد. مادرش دیگر نا امید شده بود. دکترها هم جوابش کرده بودند.

دکتر معالجش -دکتر سعیدی، رزیدنت مغز و اعصاب- می گوید: زهرا وقتی به بیمارستان اعزام شد ضربه شدیدی به مغزش وارد شده بود. برای همین هم نمی توانستیم هیچگونه عملی روی او انجام دهیم. احتمال خوب شدنش خیلی ضعیف بود.

در بخش مراقبتهای ویژه، پیرزنی چند هفته ای است که بر بالین نوه اش با نومیدی دست به دعا برداشته است.

این ایام مصادف بود با سفر رهبر انقلاب به استان کرمان. ولی حیف که زهرا با مادربزرگش نمی توانستند به استقبال و زیارت آقا بروند. اگر این اتفاق نمی افتاد، حتماً زهرا و مادر بزرگش هم به دیدار آقا می رفتند، اما حیف ....

خود مادر بزرگ ماجرا را اینطور تعریف می کند: وقتی آقا آمدند کرمان، خیلی دلم می خواست نزد ایشان بروم و بگویم: آقاجان! یک حبه قند یا ... را بدهید تا به دختر بیمارم بدهم، شاید نور ولایت، معجزه ای کند و فرزندم چشمانش را باز کند . امام خامنه ای

مثل کسی که منتظر است دکتری از دیار دیگری بیاید و نسخه شفا بخشی بپیچد همه اش می گفتم: خدایا! چرا این سعادت را ندارم که از دست رهبر انقلاب، سید بزرگوار چیزی را دریافت کنم که شفای بیمارم را در پی داشته باشد. مادربزرگ ادامه می دهد: آن شب ساعت 11  بود. نزدیک درب اورژانس که رسیدم، مامور بیمارستان گفت: رهبر تشریف آورده اند اینجا. گفتم: فکر نمی کنم، اگر خبری بود سر و صدایی، استقبالی یا عکس العملی انجام می شد؛ اما ناگهان به دلم افتاد، نکند که راست بگوید. به طرف اورژانس دویدم، نه پرواز کردم. وقتی رسیدم، دیدم راست است. آقا اینجاست. و من در یک قدمی آقا هستم. با گریه به افرادی که اطراف آقا بودند گفتم: می خواهم آقا را ببینم. گفتند: صبر کن، وقتی آقا از این اتاق بیرون آمدند، می توانی آقا را ببینی. وقتی رهبر بیرون آمدند، جلو رفتم. از هیجان می لرزیدم. اشک جلوی دیدگانم را گرفته بود و قدرت حرف زدن نداشتم. عاقبت زبان در دهانم چرخید و گفتم: آقا! دختر هشت ساله ام تصادف کرده و در کما است. نامش زهرا است. ترا به جان مادرت زهرا(س) یک چیزی به عنوان تبرک بدهید که به بچه ام بدهم تا شفا پیدا کند. آقا بدون تأمل چفیه اش را از شانه برداشت و توی دستهای لرزان من گذاشت. داشتم بال در می آوردم. سراسیمه برگشتم و بدون هیچ درنگ و صحبتی فوراً چفیه متبرک آقا را روی چشمان و دست و صورت زهرا مالیدم و ناگهان دیدم زهرا یکی از چشمانش را باز کرد. حال عجیبی داشتم. روحم در پرواز بود و جسمم در تلاش برای بهبودی فرزندم که تا دقایقی پیش، از سلامت وی قطع امید کرده بودیم. ساعت 2 بعد از ظهر آن روز، زهرا هر دو چشمش را کاملاً باز کرد و روز بعد هم به بخش منتقل شد و فردایش هم مرخص گردید.

 

زهرای کوچک حالا یک یاد گاری دارد که خود می گوید: آن را با هیچ چیز عوض نمی کنم. او می گوید: این چفیه مال خودم است. آقا به من داده، خودم از روی حرم حضرت علی(ع) برداشتم .

مادر بزرگ نیز می گوید: از آن روز تاکنون فقط یک آرزو دارم. آن هم این است که با زهرا به زیارت آقا بروم.

 

 

یا علی(ع)

 


نوشته شده در سه شنبه 87/12/27ساعت 1:29 عصر توسط منجی نظرات ( ) |

آغاز امامت و ولایت
آخرین بارقه ی نور رحمت الهی
حضرت مهدی موعود(عج)
بر منتظران آن ظهورش
مبارکباد
.

yasin media

 

بامید ظهور پرفتوحش

یاعلی(ع)


نوشته شده در جمعه 87/12/16ساعت 11:31 عصر توسط منجی نظرات ( ) |

السلام علیک یا اباعبدالله

کودکی در زیر آوار است
برادر کوچکش سراسیمه به این طرف وآن طرف میدود وکمک میخواهد
زنی کودک شیرخوارش را در بغل دارددرحالیکه هر دو مرده اند
مردی بالای سر خوانواده اش ایستاده
به جسد پسر کوچکش نگاه میکند ونگاه دیگرش به زنش است

اینجا غزه است
اینجا حاصل دموکراسی غربی است
اینجا ماحصل بی غیرتی عربهاییاست که دست در دست نامردمان اروپایی دارند
ای امیر عرب بدان که فردا نوبت توست ااز این خواب عدم بیدار شو


نوشته شده در سه شنبه 87/10/10ساعت 1:44 عصر توسط منجی نظرات ( ) |


Design By : Pichak